پسرک فقیر

مادر پسرک فقیر مریض بود.

پسرک به دارو خانه رفت و از بی پولی،مجبور شد دارو های مورد نظر را بدزدد. اما گیر می افتد و دارو ها را از او می گیرد. همان زمان مردی او را میبیند.وقتی متوجه می شود که جریان چیست، پول دارو ها را حساب می کند و دارو ها را به او می دهد.

سی سال بعد.

همان مرد ناگهان در محل کار خود سکته می کند و نقش بر زمین می شود.زمانی که او را به بیمارستان می برند،می فهمند هزینه ی عمل بسیار سنگین است. روزی یکی از بچه های آن مرد کنار تخت پدر صورت حسابی را می بیند که زیر آن پرداخت شد را نوشته بود. و یک یادداشت دیگر: «این هزینه، سی سال پیش پرداخت شده است»در واقع،او همان پسرکی بود که آن مرد سی سال پیش آن کار را برایش کرده بود.