ﮔﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑه دﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ آﻭﺭﺩ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﻟﮏ ﻟﮑﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺰﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺬﺍﺏ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ﻟﮏ ﻟﮏ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﮐﺮد ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ آﻭﺭﺩ ﻭ ﻃﻠﺐ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﮐﺮﺩ. ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: همینکه ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ آﻭﺭﺩﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ! ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺰﻧﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺒﯿﻨﺪ. و اینگونه است،دنیا پر از تباهیست، نه به خاطر وجود آدمهای بد، بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب!!!
یکی ازکوزه هاشکسته بود. درصورتیکه دیگری سالم بودوهمیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید.
به مدت طولانی هرروزاین اتفاق تکرار میشدوزن همیشه یک کوزه ونیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بودوپریشان بود که فقط می توانست نیمی ازوظیفه اش را انجام دهد.
پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد وازطریق چشمه باپیرزن سخن گفت.
پیرزن لبخندی زد وگفت"" هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند ونه در سمت کوزه,سالم؟""
اگرتو اینگونه نبودی این زیبای ها طروات بخش خانه نبود. طی این دوسال من این گلها را می چیدم وباآنها میز غذا راتزیین میکردم.…
هریک ازما شکستگی خاص خودرا داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی مارا در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند.
""باید درهر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی""
روزى روستاییان تصمیم گرفتند براى بارش باران دعا کنند در روزیکه براى دعا جمع شدند تنها یک پسربچه با خود چتر داشت ،
این یعنی ایمان...
○○○○○○○○○○○○○○
کودک یک ساله اى را تصور کنید زمانیکه شما اورابه هوا پرت میکنید او میخندد زیرا میداند اورا خواهید گرفت این یعنى اعتماد...
○○○○○○○○○○○○○○
هر شب ما به رختخواب میرویم ما هیچ اطمینانى نداریم که فردا صبح زنده برمیخیزیم با این حال هر شب ساعت را براى فرداکوک میکنیم این یعنى امید...
برایتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو میکنم ...
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شادن رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو:در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت: “مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“
گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است