نیمکت (عکس و فیلم )
نیمکت (عکس و فیلم )

نیمکت (عکس و فیلم )

چند پست عاشقانه

خدایامن دلم قرصہ!ڪسےغیرازتو با من نیست!
خیالت از زمین راحت،ڪہ حتےروز،روشن نیست!

فراموشم شده گاهے،ڪہ این پایین چہ هاڪردم!
ڪہ روزےباید از اینجا،بازم پیش تو برگردم!

خدایا وقت برگشتن،ڪمےبا من مدارا ڪن!
شنیدم گرمہ آغوشت،اگہ میشہ منم جا ڪن
@axfilm
  ادامه مطلب ...

اتوبوس

ﺗَﻪ ﺍُﺗُﻮﺑﻮﺱ، ﺁﻥ ﺻَﻨﺪَﻟﯽ ﺁﺧَﺮ، ﮐِﻨﺎﺭِ ﺷﯿﺸﻪ
ﺑِﻬﺘَﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼِ ﺩُﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺑَﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣُﭽﺎﻟﻪ ﺷَﻮﯼ ﺩَﺭ ﺧُﻮﺩَﺕ
ﺳَﺮَﺕ ﺭﺍ ﺑِﭽَﺴﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ
ﺯُﻝ ﺑِﺰَﻧﯽ ﺑﻪ ﯾِﮏ ﺟﺎﯼِ ﺩﻭﺭ
ﻭ ﻓِﮑﺮ ﮐُﻨﯽ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ...
ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺭَﺕ ﻣﯿﺪَﻫَﺪ ...
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﭼِﺸﻤﻬﺎﯾَﺖ ﺧﯿﺲ ﺷَﻮﺩ، ﺍَﺯﺣُﻀُﻮﺭِ ﭘُﺮ ﺭَﻧﮓِ
ﯾِﮏ ﺧﯿﺎﻝ
ﻭ ﯾﺎﺩَﺕ ﺑِﺮَﻭَﺩ ﻣَﻘﺼَﺪَﺕ ﮐُﺠﺎﺳﺖ
ﻭ ﺩِﻟَﺖ ﺑِﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺩُﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﮤ ﻫَﻤﯿﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ
ﺍُﺗﻮﺑﻮﺱ
ﮐُﻮﭼَﮏ ﺷَﻮَﺩ ... ﻭَ ﺩِﻧﺞ ﻭ ﺗَﻨﻬﺎ ...
ﻭ ﺁﻩ ﺑِﮑِﺸﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺁﻭَﺭﯼ ﺣِﻤﺎﻗَﺖ ﻫﺎﯼِ ﻋﺎﺷِﻘﺎﻧﻪ ﺍﺕ ...
ﺷﯿﺸﻪ ﺑُﺨﺎﺭ ﺑِﮕﯿﺮَﺩ ﻭَ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍَﻧﮕُﺸﺖ ﺑِﻨِﻮﯾﺴﯽ " ﺁﯾَﻨﺪﻩ "
ﻭ ﺩِﻟَﺖ ﺑِﮕﯿﺮَﺩ ﺍَﺯ ﺗَﺼَﻮﺭَﺵ ...
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﭼِﺸﻤﻬﺎﯾَﺖ ﺭﺍ ﺑِﺒَﻨﺪﯼ
ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧَﺮﯾﻦ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺩَﺭﺧُﻮﺩَﺕ ﮔِﺮﯾﻪ ﮐُﻨﯽ....

شعر و متن کوتاه 1

من انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
بیاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم
نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایانی نداشت
میگفتند از کودکی به ما که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز می گشتند

احمد رضا احمدی

به ادامه مطلب مراجعه کنید  ادامه مطلب ...

شعر عاشقانه 3


8:55:13 PM
Samar
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کند
وای ِ دل ! چون کـودکی بی تو لجاجت می کند

اشتیاق دیدن تو میل ِ خاموشی نکـرد
هیچ وقت عشقت به دل ... فکر فراموشی نکرد

عشق ِ من با تو به میزان ِ تقدّس می رسد
بی حضورت دل به سرحدّ تعرض می رسد

" دوستت دارم " برای من کلام تازه نیست
حدّ عشقت را بـرایم هیچ چیز اندازه نیست

در غیاب تو غریبانه فراقت می کشم
بر گذشت ِ لحظه ها طرحی ز طاقت می کشم

چشم هایم را نگاه ِ تو ضمانت می کند
گــرمی ِ دست ِ مرا دستت حمایت می کند


مطالعه دیگر اشعار، ادامه مطلب  ادامه مطلب ...

شعر عاشقانه 2

خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه ام برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

سید مهدی نقبایی


برای مطالعه ادامه اشعار، به ادامه مطلب بروید 

ادامه مطلب ...

شعر عاشقانه 1

نگار سالهاست که در من تنیده ای
انگار جای قلب، تو در من تپیده ای...

انگار کودکانه ترین خنده ی مرا
با چشمهای تیله ای ات سر کشیده ای...

با بوسه های شیشه ای ات از تمامِ من
لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای...

در این حریم امن بمان و خدای باش
هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای...

لبخند چشمهای تو پیغمبر من است
با وحی دستهایت مرا آفریده ای...

از آسمان چشم تو خورشید می چکد
انگار آرزوی مرا خواب دیده ای...

شهزاده می شوی و می آیی و می بری
همراه خود مرا دم صبح سپیده ای...

در بازوان گرم تو، من زنده می شوم
-این قلعه های امن که بر من کشیده ای-

... پیغمبری ... خدای منی ... شاهزاده ای...
حتی به جای قلب، تو در من تپنده ای

"ایلناز حقوقی"

تقصیر ما نیست!!


تارزان لخت بود !!
سیندرلا ۱۲شب به بعد میومد خونه !!
پینوکیو دروغ میگفت !!
بتمن با سرعت بالای ۳۰۰مایل بر ساعت رانندگی میکرد !!
سفید برفی توی خونه با ۷مرد زندگی میکرد !!
.
.
پس تقصیر ماها نیست !!!
الگوهامون مورد داشتن !!!
.
.
چرا نمیخوایم باورکنیم ملوان زبل اسفناج نمیخورد ماری جوانا بود ...
آخه کدوم برگ ۷پری اسفناجه، بعدشم کدوم الاغی تو پیپ اسفناج میریزه ؟؟!!!!
تازه کدوم اسفناجی انقد انرژی زاست ؟؟؟!!!
.
گولمون زدن !!!
عموی سوباسا ، عموش نبود دوست پسر مامانش بود !!!
آخه چه جوری یه برزیلی میتونه عموی یه ژاپنی باشه ؟؟؟!!!!!!
.
.
.


نامردا کلا کودکی ما رو به فنا دادن !!!