نیمکت (عکس و فیلم )
نیمکت (عکس و فیلم )

نیمکت (عکس و فیلم )

شعری پر از انرژی

این شعر را حتما بخونید 
عالیه عالی
پر از انرژیه!!!!!!!!!!


گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!
روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نیست که نیست!!
***زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و
 چه به نام و
 چه به دام...
 زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند‌؛
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛
چه به نان
 و چه به جان
و چه به آن...
زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
 و چه به ناز...
 زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...
 زندگی فرصت نیست تجربه ایست،
 تا بدانیم،که حقیقت نیستیم!
“خاطره ایم”

بعضی ها...

بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت. نفس میکشی آنقدر عمیق که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت، در ریه هایت ذخیره کنی.

بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت؛ جانت را با جان و دل در هوایشان تازه میکنی.

بعضی ها...
بعضی ها، آرامش مطلقند؛ لبخندشان، تلالو برق چشمانشان و صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکنند.
و آنقدر عزیزند، آنقدر بکرند، که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان. میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت.

بعضی ها؛ بودنشان، همین ساده بودنشان، همین نفس کشیدنشان، یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان.

اصلا خدا جان، در خلقت بعضی ها سنگ تمام گذاشته ای
سایه شان کم نشود از روزگارمان
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را...

شعری زیبا از احمد شاملو2

احمد شاملو:

سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق ، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر ولبخند بزن...فهمیدن احســاس
کار هر آدمی نیست......

یاد ایام کودکی

یادت میاد وقتی کوچیک بودیم??
تلویزیون??
با شام سبک??
با پنکه شماره 5
مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین////////
اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت.
یادت میاد وقتی که صدای هواپیما رو میشندیم
می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم✈??
می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم????✏??
یادت میاد وقتی مامان می پرسید ساعت
چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4??
وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی??
فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡
در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه????
اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی ??????
بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی.

کوروش و قاتل

ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻗﺘﻞ ﻧﺰﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ

ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻗﺼﺎﺹ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﯽ ﻣﻬﻢ ﺩﺭﻗﺒﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ
ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟
ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻧﻤﻮﺩ : ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ ﺁﺭﺍﺩ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ
ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺣﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ!

ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ : ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﻗﺎﺗﻞ ﺭﻓﺖ،ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺟﻼﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟
ﻗﺎﺗﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ
ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺧﯿﺮ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ
ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﻭ ﮐﭙﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﯾﺎدرفت

هفت نصیحت از مولانا

١_ گشاده دست باش , جاری باش , کمک کن (مثل رود)

٢_ با شفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

٣_ اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)

۴_ وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

۵_ متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

۶_ بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)

٧_ اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه).

ازدواج

ازدواج یعنی تازه شروع دوستی ، شروع ماجراجویی های جدید

ازدواج اسیر کردن یکدیگر نیست….. ازدواج مقدمه با هم پیمودن راهیست رو به روشنایی … در این راه شانه به شانه هم راه رفتن به این معنی نیست که بدون یکدیگر نمی توان به راه ادامه داد یعنی تا تو هستی تا من هستم هر جای راه که خسته شدیم به هم انگیزه می دهیم برای پیمودن ادامه مسیر…. یعنی تو مرا تکمیل می کنی ، من تو را اما باید قبول کنیم هر کداممان انسانهای کاملی هستیم با درایت کافی…..
در این راه می توانیم با هم کشف کنیم اقیانوس های جدید را…. یعنی با هم دنیا را بگردیم و به تنهایی راکد نمانیم….. ازدواج مثل شنا کردن دو ماهیست در رودخانه ای که به دریاها . اقیانوس ها ختم می شود با هم مسیر را شنا میکنند اما نه این راه آن را سد می کند نه آن یکی را دیگری را…….
ازدواج یعنی تازه شروع دوستی ، شروع ماجراجویی های جدید برای اینکه دو نفره بگردیم و پیدا کنیم زندگی را…..