نیمکت (عکس و فیلم )
نیمکت (عکس و فیلم )

نیمکت (عکس و فیلم )

چند پست عاشقانه

خدایامن دلم قرصہ!ڪسےغیرازتو با من نیست!
خیالت از زمین راحت،ڪہ حتےروز،روشن نیست!

فراموشم شده گاهے،ڪہ این پایین چہ هاڪردم!
ڪہ روزےباید از اینجا،بازم پیش تو برگردم!

خدایا وقت برگشتن،ڪمےبا من مدارا ڪن!
شنیدم گرمہ آغوشت،اگہ میشہ منم جا ڪن
@axfilm
  ادامه مطلب ...

شعر و متن کوتاه 1

من انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
بیاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم
نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایانی نداشت
میگفتند از کودکی به ما که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز می گشتند

احمد رضا احمدی

به ادامه مطلب مراجعه کنید  ادامه مطلب ...

شعر عاشقانه 3


8:55:13 PM
Samar
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کند
وای ِ دل ! چون کـودکی بی تو لجاجت می کند

اشتیاق دیدن تو میل ِ خاموشی نکـرد
هیچ وقت عشقت به دل ... فکر فراموشی نکرد

عشق ِ من با تو به میزان ِ تقدّس می رسد
بی حضورت دل به سرحدّ تعرض می رسد

" دوستت دارم " برای من کلام تازه نیست
حدّ عشقت را بـرایم هیچ چیز اندازه نیست

در غیاب تو غریبانه فراقت می کشم
بر گذشت ِ لحظه ها طرحی ز طاقت می کشم

چشم هایم را نگاه ِ تو ضمانت می کند
گــرمی ِ دست ِ مرا دستت حمایت می کند


مطالعه دیگر اشعار، ادامه مطلب  ادامه مطلب ...

شعر عاشقانه 2

خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه ام برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

سید مهدی نقبایی


برای مطالعه ادامه اشعار، به ادامه مطلب بروید 

ادامه مطلب ...

شعر عاشقانه 1

نگار سالهاست که در من تنیده ای
انگار جای قلب، تو در من تپیده ای...

انگار کودکانه ترین خنده ی مرا
با چشمهای تیله ای ات سر کشیده ای...

با بوسه های شیشه ای ات از تمامِ من
لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای...

در این حریم امن بمان و خدای باش
هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای...

لبخند چشمهای تو پیغمبر من است
با وحی دستهایت مرا آفریده ای...

از آسمان چشم تو خورشید می چکد
انگار آرزوی مرا خواب دیده ای...

شهزاده می شوی و می آیی و می بری
همراه خود مرا دم صبح سپیده ای...

در بازوان گرم تو، من زنده می شوم
-این قلعه های امن که بر من کشیده ای-

... پیغمبری ... خدای منی ... شاهزاده ای...
حتی به جای قلب، تو در من تپنده ای

"ایلناز حقوقی"

شعری پر از انرژی

این شعر را حتما بخونید 
عالیه عالی
پر از انرژیه!!!!!!!!!!


گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!
روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نیست که نیست!!
***زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و
 چه به نام و
 چه به دام...
 زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند‌؛
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛
چه به نان
 و چه به جان
و چه به آن...
زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
 و چه به ناز...
 زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...
 زندگی فرصت نیست تجربه ایست،
 تا بدانیم،که حقیقت نیستیم!
“خاطره ایم”