نیمکت (عکس و فیلم )
نیمکت (عکس و فیلم )

نیمکت (عکس و فیلم )

شعر عاشقانه 3


8:55:13 PM
Samar
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کند
وای ِ دل ! چون کـودکی بی تو لجاجت می کند

اشتیاق دیدن تو میل ِ خاموشی نکـرد
هیچ وقت عشقت به دل ... فکر فراموشی نکرد

عشق ِ من با تو به میزان ِ تقدّس می رسد
بی حضورت دل به سرحدّ تعرض می رسد

" دوستت دارم " برای من کلام تازه نیست
حدّ عشقت را بـرایم هیچ چیز اندازه نیست

در غیاب تو غریبانه فراقت می کشم
بر گذشت ِ لحظه ها طرحی ز طاقت می کشم

چشم هایم را نگاه ِ تو ضمانت می کند
گــرمی ِ دست ِ مرا دستت حمایت می کند


مطالعه دیگر اشعار، ادامه مطلب  ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری


به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است

تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری

من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری

تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
«تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری »

به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری

به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری
 " شهریار "

******************************************************

فصل فصلِ عاشقیست ...
عاشقی خوب است ... فقط اما با تو ...
تو که باشی حتی تابستان به گوارایی طعم یک لیوان شربت "شاه توت " است...
از قدمهامان هر روز، خش خش برگهای پاییزی بر می خیزد...
تو که باشی همیشه همه جا " پاییز " است...
تو که باشی خوب است ...
زیر باران
زیر برف
زیر تیغ آفتاب...
" تو فقط باش "
به همین مهر قسم
کل دنیا خوب است ...

******************************************************

هر شب به ذهن خسته من می کنی خطور

بانو! شبیه خودت –ساده، پرغرور-

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها

از کوچه های شهر دلم می کنی عبور

یا خواب من مثال معجزه تعبیر می شود

یا اینکه آرزوی تو را می برم به گور

بی تو خراب، گنگ، زمین گیر می شوم

مانند شعرهای خودم، شکل بوف کور

کی می شود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا

می ترسم از حسادت این چشمهای سور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر

از چشمهای شرجی ت اما بلا به دور...

(رسول کامرانی)

******************************************************

کاش در محشر آغوش تو مدهوش شوم
روی زانوی تو خاکستر و خاموش شوم

آنچنان از تب لبهای تو تبخیر شوم
که در این مهلکه بر باد و فراموش شوم

دل به دریا زده با موج تمنا ٬ دمساز
غرق در گوشه ی آرام بناگوش شوم

هوش از سر ببری هر چه دهن باز کنی
تا سحر لب به لب ِ خمره ی پرجوش شوم

مو پریشان بکنی بر سر و بر سینه ی من
که فنا در تو و خود نیز سیه پوش شوم

حکم عقل است که دیوانگی از سر گیرم
با تو تا شهر خدا هم دل و هم دوش شوم

آسمان رونق مهتاب ندارد تا کی ؟!
بی تو با یاد تو تا صبح هم آغوش شوم؟؟

******************************************************

سرد و بی طاقت و یک ریز، دلم می لرزد
دو قدم مانده به پاییز، دلم می لرزد

می رسی، شط نگاهت چه تماشا دارد
موج با موج گلاویز... دلم می لرزد

بعد می میرم و می میرم و می میرم و باز
من و یک حسّ غم انگیز، دلم می لرزد

وَ تو می آیی و می آیی و می آیی و می...
از صدای نفست نیز دلم می لرزد

من پر از حرفم و صد مُهر خموشی بر لب
و تو از حنجره لبریز... دلم می لرزد!

امیر مطلق

******************************************************

"استاد شهریار "

راه کج بود نشد تا به دیارم برسم
فال من خوب نیامد که به یارم برسم

بی‌قراری رسیدن رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم

شهریاری پر از اندوه ثریا هستم
شاید آخر سر پیری به نگارم برسم

استخوان سوز سیاهی زمستان شده‌ام
بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم

عشق هرروز دلم را به کناری می‌برد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم

مرگ دل‌بستگی آخر دنیای من است
می‌روم شاید روزی به مزارم برسم

******************************************************

لبخند تو عشق است ولی با همگان نه ...
با ما به از این باش ؛ ولی با دگران نه ...!

رسوایی راز دلت از چشم تو پیداست ...
خواندم ز دلت آری و گفتی به زبان نه ...

زیبایی هر عشق ؛ به بی نام و نشانیست
ما طالب عشقیم ؛ ولی نام و نشان نه ...

میخواستم آتش بزنم شهر غزل را ...
وقتی سخن عشق تو آمد به میان نه ...

حالا که قرار است به دست تو بمیرم ...
خنجر بزن ای دوست ؛ ولی زخم زبان نه

******************************************************

دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا معلوم است به در خانه ی تو ..
دل من عادت داشت ، که بماند آنجا
پشت یک پرده ی توری که تو هرروز آن را به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری که تو هرروز از آن میگذری
دل من ساکن دستان تو بود ..
دل من گوشه ی یک باغچه بود، که هرروز به آن مینگری
راستی دل من را دیدی
آن را گم کردم !
مهدی اخوان ثالث

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.